آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

روزگار سپری شده آرتین

اولین عروسی آرتین

گل مامان: عکسهایی که قبل از عروسی عمه سعیده توی آتلیه ازت گرفته بودیم آماده شد  اگرچه اصلا با  عکاس همکاری نکردی         عزیزم این روزها دیگه تبت قطع شده ولی سرفه و آبریزش و بی اشتهایی همچنان ادامه داره برای بهبودی تو وشروع شیطنت هات روزشماری میکنم ...
25 اسفند 1391

اولین تب آرتین

گل پسرم : روز چهارشنبه 16 اسفند برای اولین بار به عروسی رفتی  (عروسی عمه سعیده و عمو هادی) قبل از رفتنمون بردیمت آتلیه و از اونجایی که از محیط خوشت نیومد اصلا همکاری نکردی و همه  عکسهات نشسته هست اصلا حاضر نشدی ایستاده عکس بگیری  وقتی آماده شدن واست  میذارم توی تالار هم فقط میخاستی پیش خودم باشی ولی آخر شب علی الرغم سرو صدای ارکستر خواب رفتی و ما لذت بردیم عمه جون من و آرتین براتون آرزوی خوشبختی توام با سلامتی میکنیم آرتین گلم از نیمه شب روز شنبه تب کردی و من مرتبا بهت قطره استامینوفن دادم تا عصر یکشنبه بردیمت دکتر  وقتی وارد مطب شدیم اونقدر تب داشتی که منشی گفت بهت شربت ایبو بروفن بدیم ...
23 اسفند 1391

پانزدهمین مروارید

مرحبا به پسر قوی    والا من اگر جای تو بودم تحملشو نداشتم . بعد از اینکه آخرین دندون نیشت ظاهر شد انتظار داشتم  یه کمی تا روییدن دندونهای آسیای فک پایین هر دومون بریم تو استراحت آخه میدونی بی اشتها و کم خواب شدی ، تا اینکه در کمال ناباوری امروز دیدم دندون آسیای اول سمت چپ ، فک پایین سرزده     اخیرا جعبه داروها رو از توی کمد اتاق خواب پیدا کردی و کلی باهاش سرگرم میشی ، آرتین عزیزم وقتی یه چیز جدید کشف میکنی لبخند رضایت بهم تحویل میدی که عاشششششقشم امروز تونستم ار این لبخند عکس بگیرم.     ...
14 اسفند 1391

آخرین دندان نیش آرتین

سلااااااام به  گل پسرم : 14 مرواریده شدی مبارکا باشه  خییییییلی سخته ولی  تا الان که خوب از پس همشون براومدی شیطونکم واست یه مسواک انگشتی گرفتم روزای اول خوب ازش استقبال کردی ولی الان دیگه  همکاری نمیکنی و محکم دهنت رو میبندی آرتینی بعضی صبحها انگار از دنده چپ از خواب پا میشی فقط به من میچسبی و نق میزنی و حتی  نمیذاری ناهار بپزم . دیروز یکی از اون روزها بود و هر کاری میکردم آروم نمیشدی تا اینکه یه تولد الکی با هم گرفتیم و لبخندت جاری شد و شروع کردی به شیطنت های متدوالت توی آشپزخونه.     سوال متدوال و همیشگیت : این سیه ؟ و بعدشم سبد سیب زمینی و پیاز تخلیه میشه توی سطل زباله و ماشی...
13 اسفند 1391

آرتین و آرایشگاه

دنیای من : روز چهارشنبه دوم اسفند ماه ساعت 9 شب برای اولین بار رفتیم آرایشگاه برای کوتاه کردن موهای تو از شانس خوبمون و از اونجایی که خداوند همیشه و در همه جا هوای ما رو داره اون روز خاله منظر و هدی جون سرزده اومدن که تو رو ببینن و قرار شد همگی با هم تو رو ببریم و تو هم خیییییلی خاله و هدی رو دوست داری و همیشه از دیدنشون حسابی شاد میشی  توی بغل خاله بودی که وارد آرایشگاه شدیم و اول به آکواریوم و ماهیهای اونجا سرگرم شدی و همینطور که بغل خاله بودی آرایشگر کارشو شروع کرد، بیچاره خاله لباسهاش مملو از مو شده بود  و توهم بعد از دقایقی اونقدر گریه کردی که واقعا تحملش برام سخت بود و اگر خاله نبود و ما تنها بودیم سریعا آرایش...
4 اسفند 1391
1